با
قیافه گرفته و دلگیر باکاسه چشمانی پر از اشک وارد اتاقم شد گفت حاج اقا برای
مشاوره آمده ام فلانی فرستاده است گفتم در خدمتم بفرمایید گفت نمی دانم چگونه
بگویم بغض گلویش را گرفته است گفتم با شهامت باشید صریح و شفاف حرف بزن تاببینم چه
کاری از دستم بر میاد او دلی پر درد از رفتارهای پدرش دارد پدری باز نشسته ظاهرا
اهل ایمان و اهل نماز او از بر خوردهای ناصواب پدرش گلایه مند است او می گوید گاهی
از باب دلسوزی پدرم را امر به معروف و نهی از منکر می کنم وقتی غیبت می کند تذکر
می دهم و به خاطر همین با من رابطه اش خوب نیست قهر می کند من هم دلم به حالش می
سوزد پدرم است نمی خواهم گرفتار آتش جهنم شود از این که می بینم گناه می کند
ناراحت می شوم .
باز آزمون بندگی یک سال گذشت و از گذشت های خود نگذشتیم همان هستیم که بودیم در تعجبم همه عالم در تحول ودگرگونی است اما شجاعی ثابت و راکد مانده است مثل حوض آبی می ماند که نه تبخیر ونه تقطیر به حریم وجودیش راه ندارد ماندم در خودم در فعال و رفتارها و افکار و اندیشه های خودم ، خیلی در کوچه پس کوچه های وجودم search کردم شاید از این معما رمز گشایی بکنم که چرا نمی توانم مدیریت تغییر و تحول سر زمین وجود خودم را مدیریت کنم حاکمان نالایق ، منیت طلب ، بی درد و بی خاصیت ، تنبل و کسل ، بی رمق و بی نشاط ، مغرور و حسود و .....
ادامه مطلب ...
ر
دختر خانمی با چادری ژولیده و بخیه خورده و قیافه ای که در هر نگاهش سخنی نهفته بود و درد دلهای نگفته او را به درد آورده بود چشمانش دنبال بهانه ای بود پر از اشک شود او در دل سختی ها خود را یافته بود به چیزهای دست یافته بود که اهل دلی می خواست تا پای درد دلاش بنشیند مجبور بودم زمانی براش بزارم و حرفهاش را بشنوم او گاهی اوج می گیرد نداریهاش را منشاء پیدایی خود می داند می گوید خدا را شکر که فقیرم و ندارم اگر سرمایه دار می شدم شاید عمرم و وقتم را برای آرایش سر و صورت و بوتیک فروشی ها و خرید لباس می گذاشتم فقر به من خیلی چیزها داده است آدما را با این فقر شناختم دانستم کیا به درد من می خورند چه کسانی من را می خواهند و چه کسانی دنبال مال و ثروتند خدا را شکر در فقر خیلی چیزها را آموختم .
گاهی زبان شکوه و گلایه باز میکند و از نداریها و نا مهربانیها و بی احترامیها ناله میکند و کاسه چشمش پر از اشک میشود از این که پدرش سه زن دارد و توجهی به او و مادرش نمیکند دلگیر است او با مادرش زندگی میکند و با پول دریافتی از یارانه تأمین میشوند.
او میگوید 30 جلد کتاب طنز نوشته ام من نویسندهام کارم طنز گویی است و در موضوعات مختلف اجتماعی و تربیتی مطلب نوشته ام 2 جلد توسط کمک اهل خیر چاپ شده است برای جاها مختلف کار انجام داده ام اما پول نداده اند .
او از خودش میگوید بیش از اول دبیرستان درس نخوانده است اما حرفهای خوبی دارد معلوم است که او با دیگران زندگی کرده است میپرسم کتاب هایت را با چه اطلاعات و بر پایه چه معلوماتی مینویسی او میگوید جوشش از درون است و ساعت ها جاهای مختلف می روم و از دیدن آدما و صحنه ها مطلب می سازم من با محیط پیرامونی ام انس و الفت دارم . او می گوید کتابها اندوخته ها آدما است من به جای این که کتاب های دیگران را بخوانم به زندگی دیگران سر می زنم خیلی ها را می شناسم با آدمای مختلف مواجه شده ام .
او حرفای تکان دهنده دارد میگوید دیداری با رئیس جمهور سابق داشتم هفت میلیون قول وام داد اما چون به کارم نمی آمد نگرفتم از استانداری و فرمانداری و کمیته امداد و جاهای مختلف سخن گفت مصاحبه ای با روز نامه همشهری انجام داده بود نمونه اش را برایم آورده بود او گفت از این که یک خانم اروپایی مسلمان شده و یا چادری شده است رسانه های ما برنامه میگذارند و بوق و کرنا راه میاندازند که فلان کس چادری شده است اما کسی نیست ببیند بچه شیعه ها چرا چادر از سر بر داشته اند چرا به اینها توجه نمیشود چرا جوانان را رها کرده اند و کسی به فکر اینا نیست .
واقعا چه باید کرد دردها را به کدام مسؤل دلسوز باید گفت به چه کسی باید پناه برد امروز که برخی از مسؤلان ما بر سر رسیدن به قدرت سر میشکنند و به بهانه های واهی پربهاها را بی بها و بی بهاها را پر بها میکنند چه باید کرد امروز جامعه ما در بخش های مختلف مدیریتی گرفتار مسؤلانی مسؤلیت نشناس و بی دردی شده است خوب شعار دادن بد عمل کردن گفتمان شده است وقتی پای صحبت ها می نشینی همه ماشالله اهل حدیث و آیه ، ولایت و امامت شده ایم از این گنجینه ها خرج میکنیم اما در عرصه بازتاب های اجتماعی چیز دیگری دیده میشود چرا باید یک خانم توانمند و خلاق در گردون های پیچ در پیچ مدیریتی له شود و به تکدی گری روی آورد آیا ما نمی توانیم؟ پس پول های نجومی در دست نالایقان برای چیست ؟ اگر نمی توانند چرا در پست و سمت خود مانده اند چرا کارها را به توانمندان واگذار نمیکنند چرا آنهایی که میخواهند کار کنند به بهانه های واهی خفه می شوند باید منتظر ماند تا دولت عقلانیتش بدمد.
بعد از نماز جمعه خانمی تشریف آورد گفت حاج آقا فرزندم بیکار است و من هم
همسر جانبازم برای بچه ام کاری پیدا کنید گفتم مادر بنده که مسؤلیتی ندارم
ادامه مطلب ...
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
فیض مطلق گر همه غیب و شهود *گشته چون در حیطه ام وجود
جامع اسما ان ذات صمد*جلوه گر از او شده نور احد
مست کرده احمد از صحبای او *نور وجه زهره زهرای او
صادر اول از او شد منجلی* در تعین آمد احمد با علی
نور ربانی اسما و صفات *جنت اعلا از او اب حیات
درکمان بوده چو مرات صمد* واقعیت امد و رخ کرد احد
واحدیت با احد شد متحد* نور پاک فاطمی امد موئد
لیلة القدر وجود احمدی* شد ز زهرایش طلوع سرمدی
شد وجودش مصدر خیر کثیر* نور اشراقی از ان نور منیر
ادامه مطلب ...من می دانم
شاید خیلی ها مثل من فکر کنند که خیلی چیزها نمی دانند حق هم دارند چون حقایق عالم قابل شمارش و احصاء نیست هر چقدر هم بخواهیم بدانیم دانسته های ما در مقابل نداستنه های ما قطره ای است در مقابل دریا البته باید به کسانی که مثل من در مورد خودشان فکر می کنند حق داد که چیزی نمی دانیم اما این نداستن خیلی از چیزها به معنای نادانی ما نیست ما هم آنقدر چیزها می دانیم که اگر سالها دانسته های خودمان را بخواهیم قلم بزنیم و بنویسیم تمام نمی شود اما خواسته یا نا خواسته نخواسته ایم در مورد دانسته های خود فکر کنیم و کتاب نفس خود را تورقی
بنماییم
ادامه مطلب ...
دلایل ضرورت وجود امامت از نظر متکلمان اسلامی
ضرورت وجود رهبر و امام برای سامان دادن به نیازهای فردی و اجتماعی و مادی و معنوی در جوامع بشری امری بدیهی و غیر قابل انکار است و لکن آن چه مهم است بدان پرداخته شود این است که آیا امام باید منصوب از طرف خداوند باشد یا یا با وجود راهنمای های پیامبر و وجود کتاب قرآن در بین مردم نیازی به امام منصوب از طرف خداوند نیست .
امام حسین در نگاه ائمه علیهم السلام
امام حسین(ع) در کلام امیرالمومنین(ع)
حضرت به فرزند خود نظر کردند و فرمودند: »یا عَبرَة کُلِّ مُؤمنٍ فقال: أنا یا ابتاه؟ قال: نَعَم یا بُنَىّ؛ . اى کسى که نام تو موجب جارى شدن اشک در دیده هر مؤمن است...« -
امام حسین(ع) در کلام فاطمه زهرا(س)[1]
آن حضرت چنین مىفرمایند: »کُنتُ لا أحتاجُ فى اللّیلةِ الظَّلماءِ إلى مِصباحٍ وَ جَعَلتُ أسمَعُ إذا خَلَوتُ فى مُصَلاّى التَّسبیحُ و التَّقدیسَ فى باطنى؛ آنگاه که حسین(ع) (هنگام باردارى) به شش ماهگى رسید، در شب تاریک به چراغ نیاز نداشتم و . هنگام عبادت خدا و خلوت با حق، صداى تسبیح و تقدیس وى را مىشنیدم.« [2]
اِنّ الْحُسَیْنَ مِصْباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ النَّجاة
حرکت کشتی نجات آدمیان، احتیاجی به دریا ندارد.
این کشتی بر روی قطره اشکی مقدّس که برای حسین ریخته می شود، می گذرد. اشکی که از اعماق دل برمی آید و جان را می شوراند و آن گاه، رهسپار پیشگاه اقدس خداوندی می شود.
عهدی بزرگ و وفایی جاودانه
ای حسین، ای فرزند شریف ترین انسان، ای معشوق جان های شیفته حق و حقیقت و ای امید حیات پاکان اولاد آدم، داستان خونین تو در دشت سوزان نینوا، قرن ها پیش از آن که چشم به این دنیا باز کنیم، به وقوع پیوسته است. و چنین بود که ما و گروهی از کاروانیان گذرگاه حیات پرمعنا، به حکم جریان منظّم زندگی در جویبار زمان، از دیدار جمال زیبای ربّانی تو و یاران بی نظیرت محروم گشتیم.
یاران باوفایی که با شکوفایی درخشان ترین سعادت و فضیلت انسانی در دل، چهره برافروختند و با بال و پری که از اعماق جانشان روییده بود، در چند لحظه از تنگنای عالم خاک، به اوج عالم پاک به پرواز درآمدند. افسوس که ما از تقدیم جان مان در آن طَبَق اخلاص - که در آن روز خونبار، جان هفتاد و دو تن انسان کامل را به پیشگاه الهی عرضه کرد - محروم ماندیم.
با
این حال، سپاس بیکران خدایی را که از آن گروه های نابخرد نبودیم که نشستند و عهدها
بستند و تو را برای اقامه حکومت حق و عدالت، به سرزمین خود، عراق دعوت نمودند و در
آن هنگام که گام برسرزمین آنان نهادی، آن نابخردان ضد انسانیت عهدها را شکسته و به
انکار صدها نامه ای که شخصیت خود را در گرو آن گذاشته بودند، برخاستند و آن گاه با
شمشیرهای برّان خود، برتو و یاران تو تاختند و در آن روز، پیش از آن که خورشیدِ
سپهر لاجوردین از دیدگاه زمین نشینان ناپدید گردد، خورشید عالم افروزِ وجود تو را
از دیدگان مردم دنیا پوشاندند. غافل از آن که، اگر جمال ابدیّت نمای تو از دیدگاه
فضای عالم طبیعت غروب کند، در دلِ پاکان فرزندان آدم، طلوعی جاودانه خواهد داشت.
[طلوعی بس درخشنده تر].
اینک، ما دلباختگانِ وجودِ نازنینت، عهدنامه ای با قلم عقل و وجدان نوشته و با خون
دل امضا نموده، به پیشگاه مقدّست تقدیم می داریم که: تا جان در بدن داریم، دل به
عشق تو سپاریم و در راه دفاع از آرمان الهیِ تو که رسالت عظمای انسانیت است، از
هیچ تلاشی دریغ نورزیم. باشد که علی الصّباح ابدیت، به شوق دیدار تو، ای چهره ات
تجلّی گاه حق و حقیقت، سر از خاک برآوریم و در شعاع جاذبیّت روح بزرگ تو، گام به
سرنوشت نهایی خود برداریم.
امام حسین فرهنگ پیشرو ( علامه محمّدتقی جعفری )
علم با ارزش کدام است
آیا در بین علوم مختلفی که ما می شناسیم مانند ریاضی ، فیزیک ، شیمی ، علوم پزشکی و علوم اجتماعی و انسانی و علوم دینی آیا همه این علوم به لحاظ ارزش و اعتبار علی السواء اند یا باهم متفاوت اند اگر متفاوت اند ملاک و معیار ارزش گذاری علوم چیست؟ و توسط چه کسی این ارزش گذاری انجام می گیرد ؟ و کدام علم از بقیه با ارزش تر است ؟
مقدمه
1.بدون تردید علوم در ایصال به مقصود و مطلوب با هم تفاوت دارند و نمی توان همه علوم را به لحاظ کارکرد و آثار و نتایج یکی دانست .
2.اگر علوم از جهت ایصال به مطلوب تفاوت دارند پس به لحاظ ارزش و اعتبار با هم تفاوت دارند امکان ندارد علوم به لحاظ کارکرد و آثار متفاوت باشند ولی از ارزش یکسان بر خوردار باشند .
3.حالا که معلوم شد علوم به لحاظ ارزشی از درجات و مراتب مختلف برخوردارند سؤالی که مطرح می شود این است که با چه میزان و ترازوی می توان علمی را به لحاظ ارزش و اعتبار از دیگری باز شناخت ملاک و معیار ارزش گذاری علوم چیست و چه کسی عهده دار آن است .
سؤال
چه ضرورتی وجود دارد که علوم ارزش گذاری شود بدون شک بشریت به همه علوم محتاج است و از این جهت همه علوم از ارزش یکسان بر خورداند و این که یکی ارزش و اعتبارش به لحاظ آثار و نتایج بیشتر از دیگری است موجب نمی شود برخی از علوم مورد بی مهری قرار گیرد و یا از ارزش ذاتی آن کاسته شود ؟
جواب
1.بدون شک و تردید عمر انسان ها محدود است
2.به فرض محال اگر محدود هم نمی بود به حکم عقلانسان ها کمال جو هستند و به دنبال انفع و احسناند با وجود علم نافع و علم انفع هیچ انسانی بهدنبال علم نافع نمی رود این در واقع ترجیح بدونمرجح است که عقلا باطل است بر خلاف فطرت و وجدانانسانی است .
3.پس باید از علوم مختلف موجود انسان یک علم را بر سایر علوم ترجیح دهد و به ضرورت عقلی باید به دنبال کسب انفع المعارف باشد .
سه راه پیشروی بشر
1.تمام علوم را تجربه کند و به همه علوم دست یابد که این برای بشری که ما می شناسیم اگر برای اوحدی از انسان ها امکان پذیر باشد برای قریب به اتفاق انسان ها امکان پذیر نیست و دلیل بر این مدعا تجربه طولانی بشری است و سخن معروف حکیمی که می گوید همه چیز را همگان دانند .
2.یا باید به قول متخصصان و اهل نظر در هر رشتهاعتماد کند که این هم راهی برای دست یابی به انفع و احسن علوم نیست چون هر صاحب رشته ای با توجه به علایق و سلایق و معرفت های پیشین انتخاب کرده است و دلیل بر انتخاب بهترین نیست و هر صاحب رشته ای می تواند ادعا کند که بهترین را یافته است و علاوه لازمه انتخاب بهترین شناخت همه علوم است که چنین شناختی برای اکثر مردم امکان پذیر نیست.
3.پس لا محاله باید به دنبال راه سومی بود که بهانسان اطمینان بدهد که راهی را که انتخاب کردهدرست است و آینده نادم و پشیمان نخواهد شد
علم بی فائده
1.هیچ علمی بدون آثار و فواید نیست چون علم امروجودی است و هر چه حظ و بهره ای از هستی دارددارای فائده و اثر است
2.شکی نیست که هر کسی به دنبال سود ومنفعت است واز خصوصیات انسان منفعت طلبی است و اصلا همین عاملاست که انسانها را وادار به سعی و تلاش و کوشش میکند اگر در نهاد بشر سود جوی و منفعت طلبی نمیبود شاید هیچ قدمی برای پیشرفت و ترقی بر نمیداشت حالا که انسان به دنبال دست یابی به علم انفع است علم انفع چیست ؟
معیار و شاخصه علم انفع
انسان به لحاظ حقیقت وجودی و فطرت علم جویی به دنبال دست یابی به علمی است که از سه شاخصه ذیل بر خوردار باشد
1.به لحاظ موضوع جامع و گستره ای بشتر داشته باشد و لذا علم محدود به یک شئ خاص یا به رشته ای خاص حس کاوشگری انسان را ارضاء نمی کند .
2.به لحاظ محتوا خطا نا پذیر و غنی باشد و لذا انسان طالب دست یابی به علم خطاپذیر و ابطال پذیر نیست .
3.به لحاظ کار کرد و آثار پایا و بادوام باشد و الا علمی که آثار محدود و بی دوامی داشته باشد انسان طالب آن نیست .
وجود علم انفع
آیا اصلا علمی وجود دارد که از همه علوم نافع تر باشد و نسبت به همه علوم دیگر شمول بیشتری داشته باشد و آیا در عالم حقیقت علمی وجود دارد که از بقیه علوم به سه شاخصه گستره موضوع و غنای محتوا و پایایی کارد فراتر و برتر باشد
خواستن و بودن
اگر نیاز و مطالبه علم انفع در وجود و فطرت علم جوی انسان نهاد شده است به حکم تضایف و به حکمتقدم دانش و بینش بر میل و گرایش باید علم انفعدر عالم موجود باشد امکان ندارد میل حقیقی به چیزی در وجود انسان از سوی خالق عالم قرار داده شود ولی پاسخ به آن میل داده نشود اگر تشنگی هست بدون تردیدی آبی وجود دارد و اگر گرسنگی هست بدون شک غذایی هم فراهم آمده است اگر میل به جنس مخالف هست جنس مخالفی وجود دارد و ... پس علم انفع درعالم وجود دارد .
ابزارهای معرفت
با مطالعه روانکاوانه و نفس شناسانه سه ابزار معرفتی را می توان در تمام انسان ها شناسایی کرد که در اختیار بشر قرار گرفته است
1.ابزار حسی که با عنوان عقل تجربی می شناسیم
2.ابزار تحلیلی و تجریدی که با عنوان عقل برهانی و تجریدی می شناسیم
3.ابزار شهودی و عرفانی که با عنوان عقل ناب و قلب سلیم می شناسیم.
از بین ابزارهای معرفتی بیان شده دو ابزار در اختیار عموم افراد است اگر چه در کم و کیف و چگونگی به کار گیری آن می توان مطالبی بیان داشت اما راه سوم که ابزار شهودی و عرفانی ناب است در اختیار افراد معدودی است و کسان محدودی بودند که توانسته اند این ظرفیت وجودی خود را به فعلیت برسانند و علوم را از حقایق بالاتر دریافت نمایند .
با توجه به آن چه بیان شد برای شناخت علم انفع باید مقدار توانایی ابزار های معرفتیش شناخته شود تا معلوم شود کدام ابزار از توانایی بالا برای بیان علم واقعی و انفع قابلیت لازم را دارد ادامه دارد
دیروز خاک ما ناموس ما بود فدایش مال و خون و جان ما بود
امروز ناموس ما خاک شده فدایش ادراک و احساس و عقل و ایمان شده
دیروز خاک ما دُر بود طلا بود قیمتی بود
بهایش جوانان رشید و پاک ما بود
بهایش باکری بود کاظمی بود دل پاک فرزندان فاطمی بود
امروز طلا و دُرمان را خاک کردند بهایش را جوانان رشید و پاک کردند
آری حضرت اسماعیل ذبیح الله علیه السلام توانست آن قدر پا بکوبد و ناله زند تا آب زمزم از دل سنگ ها بیابان بیرون آید اما شگفت انگیز تر آن است که شیر خوار اباعبدالله علیه السلام دست و پا زد و توانست از دل جهل و ظلم انسانی آب ندامت و پشیمانی ، آب عطوفت و مهربانی ، آبخودگذشتگی و جوانمردی را بر گونه های بشری روان سازد .و انسان را حیاتی دوباره بخشد
اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور
اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ
اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ
اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ
اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ
اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ
اَللّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَریبٍ
اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ
اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِالْمُسْلِمینَ
اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ
اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ
اَللّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ
اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ
الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلى کُلِّشَى ءٍ قَدیرٌ
از ماه مبارکی که لباس عظمت و شرافت و کرامت ومغفرت به تن کرده و شهر و دیار و دلها و دیده ها را به جمال خود زیبای و شادابی و طراوت بخشیده انتظار همین بود که زمنینان خاکی را از تیره گی و جمودی و سختی ، لطیف و آسمانی کند و ما را از سر به زیر بودن و به فکر نان و شکم بودن سر بلند نماید
انتظار از آزمون بندگی همین بود که ما را با حقایق والا و بالا آشنا کند ما که همیشه در چهار دیواری خانه منیت و خود خواهی خودمان محبوس بودیم و حتی نشده از پنجره خود خواهی به پرسه زنهای لمیده در کنار گوچه های شهرمان نظر کنم دستم را گرفت از این خانه ی دودیده و گندیده بیرون کشید و به جاهای نادیده سیرم داد مرا به دیدن اندیشه های آسمانی برد من که تا دیروز از فقر و فلاکت و قرض و مرض و غربت و زندانی وابسته گان و همسایگان و اقوام و خویشان نمی خواستم خبر دار بشوم دعا گویشان کرد حتی افق نگاهم را چنان آسمانی کرد که به فکر بیگانگان و دشمنانم هم باشم و برای آنها هم از خدا سلامتی و سیری و رفع گرفتاری طلب کنم من که تا دیروز اندیشه مخالف خود را بر نمی تافتم و چشم دیدن جناح و گروه مخالف را نداشتم به چوب تهمت و افترا و بدگویی می راندم فتنه گر و آشوبگر و خائن و وطن فروش می دانستم و از حاکمیت در خواست محاکمه و زندانی آنها را داشتم امروز آزادی و خلاصی آنها را از خدا طلب می کنم
آری اندیشه های آسمانی همین است بر خلاف زمینی اندیشان که همشان شکمشان و فکرشان لذتشان و عمرشان در چراگاه شهوتشان هزینه می شود اما آسمانیان از مکتب درسی آموزگارشان آموخته اند که رحمت و مغفرت او وسیع است دوست و دشمن نمی شناسد وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» همگان بر سفره رحمت و مغفرت او روزی خوارند آسمانیان از معلم رحمت و مغفرت یاد گرفته اند که باید رحیم و غفور باشند برای تمام انسان ها آرزوی صحت و سلامت و عافیت طلب کنند گرچه او دشمنشان باشد
کدام را باور کنم آن یا این
یکی از آموزه های مهم و اساسی دین مبین اسلام تولی و تبری است یعنی دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا کتاب خدا مملو از دستور به عداوت و دشمنی با دشمنان خداست حتی اگر آن پدر و مادر باشد چه رسد به دیگران در نگاه قرآنی دشمنانی که به دلیل کفر ، شرک ، جهالت و غفلت و شهوت از خدا دوری گزیده اند وظیفه داریم با آنها دوستی نکنیم حتی دستور به اعراض و دوری از برخی از آنها شده است بگونه ای که از مریض هایشان عیادت نکنید و اگر مردند بر جنازه شان حاضر نشوید و مردهایشان را دفن نکنید و اگر توانستید همه شان را بکشید رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّارا خدایا کفار را مریضشان ، فقیرشان ، اسیرشان ، محتاجشان و همه و همه شان را از روی زمین بردار حتی نفس کشی از آنها روی زمین نباشد به ما یاد داده اند هر روز بگویم مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل و مرگ بر منافقین و کفار و مرگ بر اسرائیل یعنی خدایا امریکای ها و اسرائیلیها و منافقین و کفار را از روی زمین محو و نابودشان کن زن و مرد و کوچک و بزرگشان ، مریض و فقیرشان و مقروض و محرومشان همه و همه را خدایا به بلاهای آسمانی و زمینیت زمین گیر کن سونامی بفرست تا همه را غرق کند و یک نفر هم از آنها بر روی زمین نماند خدایا مرض ایدز و وبا و ... بفرست که همه شان را از بین ببرد
آری به ما آموخته اند برای دشمنان خدا طلب خیر و برکت و مغفرت نکنیم اینها غارتگر و چپاولگر و استعمار گر و استثمارگرند اینها خون ریز و خون مال و خون خوارند اینها برای انسانیت شرافت و منزلت و کرامت قائل نیستند برای اینها فرق بین حیوانات و انسان ها نیست آنها کسانی اند که هزاران طفل بی گناه را در هیروشیما به آتش کشیدن و افتخار کردند در ماه خدا بندگان روزه دار خدا را در کشورهای مختلف اسلامی به آتش اختلاف و فتنه به آتش کشیده اند
با این همه جنایت و خیانت چرا به ما دستور داده اند در بهترین ماه خدا در بهترین لحظات عروج به آسمان بعد از هر نماز با دهن روزه و در شبی که از هزار شب برتر است برای مرده ها و زنده هاشان برای مریضا و فقراشان برای غربتی ها و اسراشان برای زنان و مردانشان دعا کنیم و از خداوند برای مریض هایشان سلامتی و برای فقرا و بی چیزشان در آمد سرشار و اسرا و زندانیشان خلاصی و رهایی و مقروضینشان رفع دیون طلب کنیم
چرا ؟ آیا این تناقض در متون دینی نیست ؟ آیا سند این دعا درست است ؟ اگر روایت صحیح است چرا باید برای شارون گرفتار درد و مرض باید دعا کنیم شفا پیدا کند و جنایت و خیانت راه بیاندازد چرا باید برای صهیونیست های خون آشام گرفتار در بند و اسارت باید دعا کنیم تا آزاد شوند چرا باید امریکای تا مرفق به خون بی گناهان فرو رفته و مقروض ترین کشور را باید دعا کنیم تا از این گرفتاری رهایی یابد ؟
چرا باید برای مرده های کفار و منافقان و یزد و یزدیان که برایشان خدا و ملائکه لعن و نفرین می کند ما دعا کنیم تا خداوند سرور را بر قبرشان بباراند ؟
آیا این تناقض گویی نیست؟
چگونه این تناقض قابل رفع و دفع است ؟
ادامه دارد
ان الله لا یغیر بقوم حتی یغیر ما بانفسهم
اللهم غیر سؤ حالنا بحسن حالک
باز شب قدر شب آسمانی فرا رسید شب قدری که از هزار ماه ثوابش بیشتر است
آیا می دانید هزار ماه
یعنی بیش از 83 سال عمر یک انسان
آیا می دانید 83 سال یعنی
30295 سی هزار و دویست و نود و پنج روز
آیا می دانید هزار ماه
یعنی 727080 هفتصد و بیست و هفت هزار وهشتاد ساعت
آیا می دانید هزار ماه یعنی43.624.800 چهل و سه میلیون و ششصد و بیست و چهار هزار و هشتصد ساعت
آیا می دانید در هر دقیقه اگر فردی60 گام بر دارد در ساعت
3600متر راه خواهد رفت و در
روز 86400 هشتاد
و شش هزار و چهارصد متر در هر سال 31536000 سی و یک میلیون و 536هزار متر یعنی
31هزار و 536 کیلومتر مسافت و در 83 سال حرکت یعنی پیمودن 2 میلیون 617 هزار و 488
کیلو متر
آیا می دانید با پیمودن 2
میلیون 617 هزار و 488 کیلو متر از کجا تا کجا می توان رفت
....
آری پس یک شب نه برابر با
هزار شب بلکه بیش از هزار شب ارزش دارد و این فرصتی نیست که ارزان از کف داده شود
شبی که هر ثانیه آن بیش از هزار ثانیه ارزش دارد و این یعنی یک فرصت طلایی و
استثنایی از این فرصت چگونه استفاده کنیم تا بتوانیم یک اندوخته 83 ساله را برای
جهانی دیگر و سرای ابدی که هر روزش 50 هزار سال است ذخیره کنیم
قبل از این که بدانیم چه
باید بکنیم باید به چند حقیقت اعتراف کنیم
گام اول
باید باور کنیم که احتیاج
به تغییر افکار و اندیشه ها و اعمال و رفتارها داریم خیلی از دانسته ها و بایسته
های ما نه دانسته اند و نه بایسته باید اعتراف کنیم که وضع موجود ما وضع مطلوب
نیست تا این را نپذیریم در شب قدر اتفاق خاصی برای ما نمی افتد
گام دوم
باید باور کنیم که قدرت بر
تغییر داریم و می توانیم افکار و اندیشه هایمان و اعمال و افعال ما را عوض کنیم و
به گونه دیگری باندیشیم و به گونه دیگر عمل کنیم
گام سوم
باید باور کنیم برای تغییر
دادن وضع خود نباید منتظر منجی باشیم و به دنیال بسترها و شرایط و یک عامل بیرونی
بگردیم تغییر را باید از درون خود و از خود و به توسط خود و با دارای های که در
اختیار داریم ایجاد کنیم
گام چهارم
باید باور کنیم تغییر
روشمند و دارای قانون است و نمی شود بدون دانستن روش و قانون تغییر به وضع مطلوب
را ایجاد کرد
گام پنجم
باید بدانیم تقدیر در شب
قدر متناسب با تغییرات ما تقدیر می شود اگر خود را بیشتر تغییر دهیم تقدیر ما هم
بیشتر تغییر خواهد کرد و اگر کمتر کمتر
تغییر گام به گام
گام اول
جا به جای
اولین تغییر جا به جای در
حوزه دیدن و شنیدن است تغییر را باید از دیدنی ها و شنیدنی ها و خوردنی ها و
نوشیدنی ها شروع کنی امشب اراده کن که هر چیزی را نبینی و هر چیزی را نشنوی و هر
چه پیش آمد نخوری وننوشی
گام سوم
فکر و ذکر
در مورد خود فکر کنید آنچه
بودید و آنچه شدید و آنچه که باید بشوید خود را بار دیگر به یاد آرید چه بودید چه
شدید و چه می خواهد بشوید در خود فکر کنید در دارای ها وتوان مندی ها و خود را به
یاد آرید که بچه بودید بی زبان بودید ، بی حرف بودید ، بی فکر بودید ، قدرت راه
رفتن نداشتید خود را به یاد آرید که چگونه حرف زدن یاد گرفتید و خواندن و نوشتن و
فکر کردن آموختی چگونه بزرگ شدی آری فکر کنید و خود را به یاد آرید و از گذشته های
خوب خود استقبال کنید و آرزویش کنید و گذشته های بد خود را ببیند و از خود متنفر
شوید به این که می توانید عوض شوید و خوب شوید و جهان را با خود همراه کنید
باندیشید خود را خود جدید را به یاد آرید از خود تصویر زیبایی بسازید خود را بار
دیگر تماشا کنید از خود و آینده خود و شخصیت خود آن گونه که دوست دارید باشید و
بشوید تصویر جدید بسازید خودتان را آن گونه تصویر کنید که دوست دارید باشید مثلا فرد همیشه
خوشحال ، لبخند به لب ، در آرامش و آسایش ، صاحب مال و مقام ، همنشین حق ، همنشینی
با امام علی و حسن و حسین ، راضی از خود و خدا ، فرد موفق و قادر بر دست یابی به
موفقیت ها آری یک تصویر زیبایی را از خود بسازید تصویری که دوست دارید آن
بشوید
گذشته ها را در گذشته
بگذارید بماند و به آینده ها باندیشید و برای بقیه عمر و زندگی تصویر زیبای از خود
بسازید در مورد خدایی که می شناسید فکر کنید و آن را به یاد آرید که چه کارها
برایتان انجام داده و چه دست گیریها ازتان کرده است
گام چهارم
دو دست نیاز
آیا تصویری که از خود
ساخته اید خودتان قادر به دست یابی به آن هستید آیا مانعی بر سر راه رسیدن به آن
تصویر وجود ندارد ایا همه شرایط برای رسیدن به آن برایتان مهیا و آماده است آیا
دستی یابی به آن بدون استمداد از دیگری برایتان ممکن و مقدور است ایا می دانید
خیلی ها تصمیم گرفتن و فقط و فقط در تصمیم خودشان ماندن و مرگ اجل اجازه نداد قدم
از قدم بر دارند خیلی ها تصمیم گرفتند اما موانع و شرایط دست و پا گیرشان شد ،
خیلی ها تصمیم گرفتن اما موفقیتی به دست نیاوردند ؟
پس گام چهارم این باشد که
به عجز و نا توانی خود اعتراف کنی که من به تنهایی برای رسیدن به آن خواسته ام
قدرت لازم را ندارم پس دست نیاز دراز کن ، آری گردن کچ کن ، آری زاری بزن و اشک
بریز و تمنا کن
گام پنجم
خدای من
بازنگری در باورهای ایمانی
و دینی ضروری است خدای خودت را دست بسته ندان که کاری از دستش بر نمی آید و نمی
تواند خواسته من را اجابت کند یا از من بدش می آید و راضی به دیدن من نیست یا مرا
دوست ندارد خدای که بهش بدی کردم روم نمی شود ببینمش ، خدای که دوستش ندارم نه نه
رابطه را عوض کن خدای خود را عوض کن با خدای نوی دوست شو خدایی که رحیم ، غفور ،
ودود ، علیم ، حکیم ، عادل ، تواب ، واهب ، محبوب ، خدایی که به من عشق می ورزد ،
از نجات من خوشحال می شود ، خدایی که قدرت دارد مرا به آغوش بگیرد از تمام بدی های
من بگذرد ، خدایی که اگر دست مرا بگیرد از بزرگیشی چیزی کم نمی
شود خدایی که خودش می داند من کیم و خودش کیست خدای که شب قدر را بهانه آشتی قرار داده تا سر سفره اش باشیم و
فراریان هم برگردند این بهانه را با بهانه های بی خود از دست نده
او خالق من مخلوقم او رب و
من مربوبم او رزاق و من مرزوقم او همه کاره است و من هیچ کاره او قادر است و من
عاجز او علیم است من جاهل او مالک است و من مملوک و مفلوک او بی نیاز است و من
نیازمند و محتاج آری خدایی که مثل ندارد او من هر گونه فکر کنم و بزرگش بدانم و
خوبش بشمارم از همه این ها بهتر و برتر و والاتر است او اوست و من منم
گام ششم
من و خودم
لذت های چشیده در این شب
را تکرار می کنم ، عشق به خدا را در دل خود زنده نگه می دارم از این خدا دیگر دست
بر نمی دارم هر چقدر بدی کرده باشم از او دست نمی کشم زندگی کردن بی او برایم اصلا
معنا و مفهومی ندارد و هیچ لذتی ندارد همه آفریده هایش زیبا و دوست داشتنی اند به
هر سو می نگرم آثار و جلوات او را می بینم خوشحالم که خدایم را خوشحال کردم به
آغوشش بازگشتم خوشحالم که او مرا به حضور پذیرفت با من حرف زد دل نا آرامم را
آرام کرد با او خواهم ماند و با او خواهم زیست و او را خواهم خواست به او توکل
خواهم کرد و از او یاری خواهم جست که تغییریم را تقدیریم کند به بهترین حالات
تغییریم دهد
عجب خدایی داریم
توی کوچه و پس کوچه های ذهنم راه می رفتم کوچه های باریک و تاریک کوچه های عجق و وجق آدم میمونه اینا چطور ساخته شدن در این شلوغ و شلوغیا یک تابلوی جلوی چشام سبز شد و چشمک زد چرا ماه رمضان ؟ چرا روزه ؟ چرا تشنگی و گرسنگی ؟ برای چه روزه می گیری و برای کی ؟ روزه می گیری که چه بشه ؟ برام خیلی مهم بود بدانم مردم چرا روزه می گیرن یه جایی این سؤال را مطرح کردم یکی گفت مجبوریم دستور خداست ، یکی گفت تمرین صبر و استقامته یکی گفت تجربه گرسنگی برای درک تشنگی دیگران و دیگری می گفت قربه الی الله هر کسی به یه نیتی چه بدانم توهمی و خیالی یا علم و معرفتی چه بدانم.
شاید بعضی به تخیلات و ساخته و پرداخته های ذهنی گرفتارن و بعضی هم فقط گوش شنیدن دارن نه هوش فهمیدن به شنیده خود عمل می کنن و بعضیا هم با دیدن دیگران عصبشان تحریک می شه به فکر روزه و نخوردن می افتن و بعضیا هم یه چیزهای دستشون است چیزهای بلغور کردن و فهمیدن و بعضی هم زحمت کشن وقت گذاشتن دانستن چه به چیه، کی به کیه و بعضی هم خدایی خیلی چیزها دست و پا کرده اند فراتر از آگاهی و دانایی به بینایی و معرفت رسیدن یه چیزهای چشیدن و دیدن و دلداده شدن
آخه چرایی یک کلمه است اما خیلی حرفا توش خوابیده مثل سیرابی هزار لا و تو در تو میمونه اگه سؤال شه چرا آب می خوری یا غذا می خوری چرا لباس می پوشی چرا درس می خونی و چرا کار می کنی جوابش سهل و آسان و قابل فهم ، آب نیاز بدنمه باید بخورم غذا نباشه زندگی نمشه و .... اما چرا روزه مگر روزه نباشه چه می شه ؟ چه کاری از کارای عالم لنگ می ممونه ؟ کدام چرخ زندگی نمی چرخه ؟ آخه 17 ساعت بدون آب و غذا آن هم در تنور داغ تابستان که چه بشه ؟ کی مجبورت می کنه که تشنه و گشنه بمانی ، بی رمق و بی حال بشی ، از کار و زندگیت بیفتی اما یک جرعه آب نوش جان نکنی چرا ؟ لابد می گی دستور خداست کدام خدا ؟ خدایی که حاضر و ناظر و دیده میشه ، قدرت داره ، همه کاره عالم ، جریمه و توبیخ داره ، خدای که .... خدای واقعی و حقیقی یا خدایی که نه دیدی نه چیزی ازش شنیدی و نه کاری از دستش بر می آید نه کاری به کار کسی داره نه دردش می گیره و نه درد میده نه بیدار و نه تو خواب خدایی که هر وقت خواستم خدامه و هر وقت خواستم کنارش می زارم شب احیا که میشه با من تا صبح باهاش حال می کنم و بعد از ماه رمضان جمعش می کنم توی صندوق خانه ذهنم زندانشی می کنم دیگه کاری به کارم نداره ؟ واقعا خودمونی بگم کدام خدا ؟ خدایی که از ترسش جرأت ندارم یک جرعه آب نوش کنم ، خدای که از قهر و غضبش توفاله دهنم هم نمی تونم قورتش بدم خدای که در خلوت و جلوتم می بینه از همه حالاتم خبر داره خدای که .... عجب خدایی راستی این خدات کجا است بعد از جمع کردن دفتر و دستک ماه رمضون کجا می ره ؟ فکر نمی کنی مثل جن زده ها ما هم خدا زده شده ایم ؟ فکر نمی کنی مثل اونای که می خورن توهم دانشان توهمی میشه برای خودشان میگن و میخندن و حلقه عرفان و دل راه می اندازن و با امام زمان رفت و آمد پیدا می کنن آخه توهم هم برای خودش عالمیه میشد آدما برای خودشان خدای بسازن که هیچ واقعیتی و حقیقتی در بیرون نداشته باش باباجون من ، ما که هزار خدا نداریم یا شاید برای هر کسی یه خدایی باشه آخه زرتشی و ارمنی و مسیحیی و یهودی و ... همه دم از خدا می زنن و همه هم برایش قربان صدقه می رن همه هم با او صفا می کنن چگونه میشه باور کرد بیرون از فلک و افلاک ذهن من و تو چیز دیگه ی به نام خدا وجود داره ؟ واقعا خدا هست ؟ اگه باشه از کوچه پس کوچه های زندگیمان صدایی و بویی ، رنگی و چه بدانم یه چیزی یه نشانی باید از او باشه اصلا آن خدا به من چه ربطی داره به چه درد من میخوره من با خدای که خودم ساختم و پرداختم دل خوشم من خدای خودمو دوست دارم من خدای میخوام که پیشم باشه تحت فرمانم باشه هر وقت خواستم حالشو ببرم و هر وقت نخواستم مزاحمم نشه آره کاری به خدای ابراهیم و نوح و عیسی و موسی و محمد و علی و حسن و حسین ندارم که باید با ظلم ستیز کنن امر بمعروف کنن ، جلوی دغل بازی و حیله و نیرنگ بازی را بگیرن ، با بت و بت پرستان در افتن فرعون را غرق کنن مقابل خدا ستیزان بایستن، دست های نیازمند را بگیرن به فکر بی کسان و درماندگان باشن به همه چی فکر کنن جز به زندگی خودشان ؟ خدای حسین به چه کار من میاد بازی با خون و شمشیر و قتل و غارت و جنگ و جدال از دست دادن مال و زن و فرزند و دارای و همه چیز برای کی ؟ برای خدا این خدا که درد سر ساز خانه ویران کن بلای زندگیه ، خوشی بر ، آسایشزن خدای بزن بزن که به کار ما نمیاد خدای دم و دود ومنغل خوبه میشه خدای داشت کاری به کارت نداشته باشه و تو با آن خوش باشی نه غیبت نه تهت نه دزدی نه بی عفتی و نه بی غیرتی نه نا موس و نه حیاء و نه رشوه و نه خیانت و نه غارت و .... هیچی حالیشه نمیشه می شه باهاش ماه رمضانا دوست شی بعد ماه رمضون دست تو دست نرم و نازک دیگری بزاری خوش باشی میشه می بینه که شده اگه باور نداری شب احیا ببین مسجد و تکیه و خیابانا و کوچه های شهرمون ببین چه خبر این همه آدم معلوم نیست از کجا پیداشون میشه زنده با خدا خدای توهمی که چه غوغا می کنه خدای توهمی اینه خدای واقعی ای خدا چیه همه خدای قشنگشان را میارن همه با خداشون عشق می کنن بک یا الله میگن درد دلای یک ساله ی به دور از چشم و گوش خدا را به خدا می رسونن شب قدر دیگه خدایی که عشق کردنی بابا حالشو ببر چه کار داری به دود و دم و منغل چه کار داری به کمپ و سفره خانه و قلیانخانه و خمارخانه ، سریال و سیمنا و بازار و اداره و مدرسه و دانشگاه و زن و مرد و دختران و پسران خیابانی و بیابانی ، حق مالی و دین زدایی ، سکولاریزه کردن زندگیا ماه های عسلی رو ببین و روزهای هچل بنده خداها را تماشا کن به خدا عجب خدای داریم