خدایا! تو را گواه می گیرم که هیچگاه ملتی چنین صبور و همراه در تاریخ نبوده، این مردم حق بسیاری دارند و بسیارحق دارند. خدایا آنچه که می گویند و آنچه که می خواهند حق است خدایا ! کمک کن ما شرمنده چنین ملتی نشویم . بر ما ببخش اگر نتوانیم دین مان را به این مردم ادا کنیم . تو می دانی که ما می خواهیم ادا کنیم .
دردانه های عزیزم ایام غریبی است،سختترین لحظه های زندگیم را می گذرانم.همیشه نوشته ام – یا به ضرورت یا به دل – اما این بار تفاوت دارد،شرح احوال است، احوال شخصی. کلمات زندانی احساسند وزندانی همیشه در پشت میله ها، به رنجوری می افتد!.
تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد : قدرت یا ضعف؟.چشم های مردم من مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است . براستی ارزش آنرا دارند که نامشان بر بالاترین قله ارزشهای بشری حک شود. ایمان داشتن و باور داشتن مردم،بزرگترین پشتوانه تو خواهد بود، پس چرا تردید؟خود را از این تردیدرها کن. صدایت می کنند!.
درلحن و کلامشان آهنگی است که رهایت نمی کند.دیروز یکی می گفت:" تدبیر می خواهیم و عقل" .دیگری با لحنی هراس آلود می گفت : انصاف می خواهیم همین!.جوانی هم آن گوشه نشسته بود وهیچ نمی گفت،می شد دردریای چشمانش امواج بی کران به حقِ خواسته هایش را دید. این روزها انگار وزن کلمات را جور دیگری احساس می کنم،انگار مردم آهنگ کلمات را جور دیگری ادا می کنند.
دیروزمردی با شهامت برخاست وگفت:آقای هاشمی ! می دانی اداره کردن ایران یعنی چی؟. زنگ صدایش بی رعشه بود و صادق.گویی به نمایندگی از چند هزار سال تاریخ این مرز و بوم سخن می گفت. او گفت و گفت بسیار گفت .جوری می گفت که من کلامش را می دیدم. گاهی احساس سنگ دلی می کنم که چرا خواست این همه انسان ها نمی تواند دلم را با عقل همراه کند.
تیرماه پارسال بازدیدی بود از یک کارخانه. مهندس جوانی با شورو ذوق همه چیز را توضیح می داد.یکباره گفت: آقای هاشمی! شما اهل موسیقی هستی ؟. تعجب کردم . گفتم : کم . گفت : چرا هستی!. گوشتان را جلو بیاورید.گوش خود را نزدیک دستگاه برد. من هم همین کار را کردم . گفت:می شنوید؟. گفتم چی را ؟. گفت : موسیقی!، ما در این کارخانه اسمش را گذاشته ایم: "سمفونی زندگی". و زندگی را با چنان لبخندی و برقی در چشمانش گفت که غبطه خوردم .
راست می گفت .ظلم است ظلم بزرگی. اگر به فردای این کشورفکرنکنیم. فردا ممکن است ما نباشیم ولی فرزندان ما که هستند. آینده که هست. ایران که هست. ستونهای فردا را باید امروزبنا کنیم .فردای دنیا صدایی دارد که باید آهنگ آنرا از امروزشروع کنیم. تردیدها رهایم نمی کنند چه کنم؟. آخر همیشه آرزو و امید داشتم در زمان حیاتم ببینم که دستهایی تواناتر ، اداره کشوررا از ما تحویل بگیرند و ما بنشینیم و ببینیم و خدا را و مردم را شکر کنیم ، اما تردید دارم که با این وضع این آرزو به عمل برسد.
لحظه ها سخت شد. با خودم می گویم تو در لحظه هایی سخت و دشوار بسیاری بودی، چرا اینبارخود چنین سخت و دشوار شدی؟ نکند تحملت کم شده؟ طاقت درگیری نداری!. به موانع فکر می کنی، به نامهربانی ها، به جفاها، به سختیها،خوب همه اینها هست و بسیاری چیزهای دیگر ...دوباره فکر کن چیزی جا نینداختی؟. چرا ! خدا را ، صبر و تحمل ....
معمولاً برسرهرانتخاب یک دوراهی سهمگین است . دو راهی خود یا خدا . چه امتحان سخت و دشواریست . شیطان بر سر این دوراهی چه ها که نمی کند. اگر شیطان بر دروازه دل ، گوش و چشم تو نشست، خود را و خواسته خود را خدا می بینی. آبرو کجا می آید ؟ کجا می ریزد ؟ می شود کاری کرد بی آنکه با همه ریختن اون باشدبعضی حرفها را تنها با تو می توان زد.خدایا!.
خدایا ! من متاعی جز آبرو ندارم و عزیزتر از او دیگرهیچ . من با عزیزترین عزیزم به میدان آمدم. خدایا ! تو بر ما منت اسلام نهادی، از تو می خواهم به ما منت فهم درست آنرا نیز عطا کنی، تا بتوانیم پیرایه جهل از آن بزداییم تا بتوانیم محبت و رافت پیام تو و رسولت را دریابیم .خدایا! دشمن به کفر و دوست به جهل می کوشند تا شیرینی شفای دین تو را به تلخی بدل سازند وبیراهه بر بیراهه می بندند تا مردم را از دین تو گریزان سازند.
خدایا! تو برما دین و دنیا عرضه کردی و گفتی دنیایتان را هم دردین ببینید. چه تلخ است دیدن کسانی که دنیا می نهند و دین نمی یابند وچه تلخ ترکسانیکه دین به دنیا می فروشند وچه هولناکتردیدن کسانیکه دین و دنیا را یکسره می نهند ودربرزخ تاریک قهر با خدا لانه می کنند. خدایا به تو پناه می برم. معیشت مردم ، خواسته اهل دین ، خواسته روشنفکران ، تراز زندگی جدید ، حفظ سنتها ، توسعه ، عدالت و قهر – واژه ای که از آن بیزارم – ... .
روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمتهای تلخ آزارت نمی دهد؟. نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است ،نوبت تو هم خواهد رسید. چقدر این روزها بی شما سخت می گذرد دوستان. من تا نیمه راه آمده ام ،مشیّت این بود که بمانم تا نوبت به من برسد. تا در سنگ زیر و بالای آسیاب، صدای شکستن های خود را بشنوم و بچشم.
دلم که می گیرد یاد امام آرامم می کند به چشمهایش که هنوز هزار حرف نگفته دارد. چه آسان می توان بر لبان این " مردم شریف لبخند شادی نشاند " وچه آسانتر می توان لبخند را از آنان گرفت کاش عده ایی باور کنند " شادی و لبخند لازمه زندگی است "و دنیا بدون شادی تحمل ناپذیر است .
رمز آبادانی در گره خوردن همتهای بلند و افکار نوست. ایرانی یعنی دستهای توانا و افکاری بلند، همتهای استوار و ارادتهایی خستگی ناپذی. تاریخ این خاک گواه بسیار بر این حرف دارد. آنانی که دل در خدمت به این مردم دارند فقط باید سدها و موانع را بردارند.این اقیانوس اگر به تلاطم در آید تاریخ یکبار دیگر ایران را بر تارک جهان خواهد دید واینبار با اتکا به اسلام و قرآن .
خدایا! تو را گواه می گیرم که هیچگاه ملتی چنین صبور و همراه در تاریخ نبوده، این مردم حق بسیاری دارند و بسیارحق دارند. خدایا آنچه که می گویند و آنچه که می خواهند حق است خدایا ! کمک کن ما شرمنده چنین ملتی نشویم . بر ما ببخش اگر نتوانیم دین مان را به این مردم ادا کنیم . تو می دانی که ما می خواهیم ادا کنیم .
می گویند شیطان در شب زاد و ولد می کند. تاریکی ها همیشه آبستن حوادثند. دشمنان این سرزمین آرامش آنرا نمی خواهند . چشمانی بیدار همیشه باید مراقب باشند. سیاستمداران به وقت غرور اشتباهات زیادی می کنند که تاوان آنرا ملتها باید بپردازند. تاوانی بسیار گران و سنگین. غرور ملتی را چه آسان می توان شکست، آنگاه که مصلحت به خیر مردم خود را نبینی؟.
دوست دارم از آینده بنویسم، ترسیم آینده زیباتر است. اما ما را از گذشته گریزی نیست .در هر قدمِ گذشته حرفی است برای گفتن و درهر قدم آینده هزارحرف. شب آرام آرام به پایان می رسد و روز دیگری برای ایران آغاز می شود. روز دیگری با هزاران امید و هزاران آرزو و هزاران چشم منتظر. وسوسه ها و تردیدها در ظلمت است و روز جهت آشکاریست.
جان ما با آفتاب یقین گرم می شود، یقین به اسلام ! یقین به ایران ! یقین به مردم...