طرح بحث
در مباحث گذشته بیان شد که صیغه امر ظهور در وجوب دارد و واجب صور مختلفی دارد گاهی واجب نفسی است یعنی حکم رفته روی یک موضوع و آن موضوع به خاطر جایگاه ویژه اش واجب شده است مثل نماز و گاهی حکم رفته روی یک موضوع نه از آن جهت که خود موضوع مهم است بلکه به جهت این که این موضوع وسیله و ابزار رسیدن به یک حقیقت است مانند وضو واجب اول را نفسی و واجب دوم را غیری می گویند .
طرح بحث
در مباحث گذشته بیان شد که صیغه امر ظهور در وجوب دارد و واجب صور مختلفی دارد گاهی واجب نفسی است یعنی حکم رفته روی یک موضوع و آن موضوع به خاطر جایگاه ویژه اش واجب شده است مثل نماز و گاهی حکم رفته روی یک موضوع نه از آن جهت که خود موضوع مهم است بلکه به جهت این که این موضوع وسیله و ابزار رسیدن به یک حقیقت است مانند وضو واجب اول را نفسی و واجب دوم را غیری می گویند .
گاهی حکم رفته روی یک موضوع که حتما باید خود مکلف به جا آورد و با اتیان دیگری حکم از گردن او ساقط نمی شود مثل نماز ، روزه و گاهی به گونه ای است که با اتیان دیگری تکلیف از گردن او ساقط می شود مثل دفن میت واجب اول را عینی و دومی را کفائی می گویند
گاهی حکم رفته روی یک موضوعی که معین و مشخص است و بدل ندارد مثل نماز ، حج و ... گاهی حکم رفته روی یک موضوعی که آن موضوع بدل پذیر است مانند کفارات واجب اول را تعیینی و واجب دوم را تخییری می گویند
با توجه به این که وجوب تقسیمات مختلف فوق را دارد و صیغه امر هم ظهور در وجوب دارد سؤالی که طرح می شود این است که در صورتی که نوع واجب مشخص نباشد و صیغه امر دایر باشد بین واجب نفسی و غیری و یا واجب عینی و کفائی و یا واجب تعیینی و تخییری وظیفه چیست ؟ آیا اصل بر نفسی ، عینی و تعیینی بودن است یا اصل بر غیری ، کفائی و تخییری بودن است ؟ آیا در این گونه مواردی که قرائن و شواهدی نباشد که تکلیف را مشخص نماید اصل لفظی یا عقلی وجود دارد که یک طرف را تکلیف کند یا وجود ندارد ؟
مثال ها
قبل از بیان دیدگاه ها برای بیان انواع واجبات برای هر یک مثالی بیان می شود
1. واجب نفسی و غیری مولی می فرماید اغتسل للجنابه نمی دانیم این غسل جنابت خود به خود واجب است و وجوب نفسی دارد چه نماز بخوانیم و یا نخوانیم چه قرآن بخوانیم ومسجد بروی یا نخوانیم و نرویم بر ما واجب است غسل جنابت انجام دهیم یا این که وجوب غیری دارد در صورت خواند نماز و گرفتن روزه یا تلاوت قرآن و رفتن به مسجد واجب است و خود به خود وجوب ندارد
2. واجب عینی و کفائی مولی می فرماید قاتلوا فی سبیل الله در راه خدا با کفار قتال کنید نمی دانیم این قتال با کفار بر تک تک افراد واجب عینی است باید هر یک از مکلفین آن را انجام دهند یا واجب کفائی و با قتال یک عده تکلیف از بقیه ساقط می شود
3. واجب تعیینی و تخییری مولی می فرماید فاسعوا الی ذکر الله و مرادش از این ذکر نماز جمعه است نمی دانیم نماز جمعه وجوبش تعیینی است و با انجام نماز واجب تکلیف ساقط نمی شود یا این که واجب عدل و بدل پذیر است و با به جا آوردن نماز ظهر تکلیف از گردن او ساقط می شود
دیدگاه ها
1. عده ای از محققین اصولی گفته اند مقتضای قاعده لفظی حمل به وجوب نفسی و عینی و تعینی است .
2. مقتضای اصول عملی مانند برائت و اشتغال در مبحث اشتغال بیان خواهد شد
مقتضای قاعده لفظی
عده ای از محققین گفته اند که مقتضای اطلاق لفظی حمل واجب به واجب نفسی و عینی و تعیینی است چون وجوب غیری و کفائی و تخییری محتاج قید اضافی است به خلاف واجب نفسی و عینی و ...که نیاز به قید اضافی نیست .
توضیح مطلب
حمل واجب در حکم مولی مانند اغتسل للجنابه به وجوب نفسی نیاز به بیان زاید ندارد بر خلاف وجوب غیری که بیان آن نیاز به قید اضافی دارد علت این که وجوب نفسی نیاز به بیان زاید ندارد این است که وجوب نفسی ناشی از مصالح است که در متعلق وجوب وجود دارد و همین که مولی آن واجب را به صورت مطلق القاء کند این بیان کفایت از اراده او می کند و اما اگر مراد از واجب غیری باشد چون این وجوب منبعث و بر آمده از وجوب چیز دیگری است بنابر این وجوب آن نیاز به تقید دارد
به عبارت دیگر واجب نفسی در نظر عرف واجب بدون قید است به خلاف واجب غیری که واجب مقید به وجوب غیری باید باشد چون اگر فرض کنیم که متکلم در مقام بیان واجبی را القاء می کند اطلاق کلام مولی خود به خود بدون نیاز به قید دلالت بر وجوب نفسی می کند اما دلالت بر وجوب غیری نمی کند چون وجوب غیری نیاز به قید غیر دارد
در بقیه موارد مانند واجب عینی و کفائی و تعیینی و تخییری هم مانند واجب نفسی و غیری است در بیان واجب عینی همین که مولی بگوید افعل کذا و چیز دیگر نگوید این افعل کذا خود به خود دلالت بر وجوب عینی می کند و از اطلاق این کلام مولی نمی توان وجوب کفائی آن را استفاده کرد چون وجوب کفائی نیاز به قید اضافی است مانند این که افعل کذا ان لم تقم به الاخر اگر دیگری انجام نداد بر شما واجب است .
وقتی مولی می گوید قاتل فی سبیل الله اگر مراد از این واجب عینی باشد همین کلام مولی کفایت می کند ولی اگر مراد واجب کفائی باشد کفایت نمی کند چون از قاتل فی سبیل الله نمی توان کفائی بودن آن را استفاده کرد مگر این که قیدی به ان اضافه شود که اگر دیگری انجام نداد بر تو واجب است .
به عبارت دیگر عینی واجب بدون قید و حد است بر خلاف واجب کفائی که مقید و محدود است عینی از نگاه عرفی بدون قید است و کفائی با قید همراه است وقتی مولی امر کند و قیدی نیاورد همین کلام او برای بیان عینی بودن کافی است
واجب تعیینی و تخییری هم مثل عینی و نفسی است واجب تعیینی واجبی است که عدل و بدل ندارد مانند نماز های یومیه ولی واجب تخییری واجبی است که عدل دارد مانند کفاره افطار روزه عمدی که افطار کنند مخیر است بین آزاد کردن بنده یا دو ماه روزه یا اطعام 60 فقیر
بیان دیگر از اطلاق لفظی
وقتی مولی امر می کند به یک موضوعی کلام او حمل بر واجب نفسی و عینی و تعیینی می شود چون امر مولی بدون عذر نباید ترک شود و مقتضای عدم ترک مولی آن است واجب نفسی و عینی و تعیینی باشد چون در این صورت باید امر مولی به هر بهانه ای امتثال شود و این امتثال کفایت می کند اما اگر مراد از واجب غیری ، کفائی و تخییری باشد ما نمی دانیم لازم است امتثال شود یا با عذر می شود ترک کرد
تبصره
چه مقتضای اطلاق لفظی واجب به نفسی و عینی و تعیینی حمل شود و چه به حکم عقل حکم به عدم ترک اوامر مولی شود در همه موارد باید متکلم در مقام بیان مختصات واجب باشد یعنی شارع می خواهد تکالیف را مشخص و معین نماید نه حکم به کلیات کند و الا اگر شارع در صدد بیان تمام مختصات واجب نباشد امر مولی می شود مجمل و وقتی کلام مولی مجمل شد باید دنبال دلایل دیگر بود و با اصل اطلاق نمی توان حکم را مشخص نمود
تکمله
همه این مباحثی که بیان شد در خصوص اصل لفظی بود اما در صورتی که اصل لفظی نداشته باشیم وظیفه چیست و مقتضای قاعده ثانویه چیست آیا اصول عملیه جاری می شود یا نه و مقتضای اصول عملیه نفسی است یا غیری در جای خود باید بحث شود
وجوب در صیغه امر دایر بین دو معنا است به این صورت که یا واجب واجب نفسی است یا غیری و یا واجب واجب عینی است یا کفائی و یا واجب واجب تعیینی است و یا تخییر